معرفی وبلاگ
الهم صل علی محمد و آل محمد
صفحه ها
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 71497
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب

دعا

شخصي از مرد خسيسي انگشتري خواست و گفت: انگشتري به من بده كه هر وقت به آن نگاه مي كنم به ياد تو باشم و تو را دعا كنم ، مرد خسيس گفت: هر وقت كه خواستي مرا ياد كني به خاطر بياور كه روزي از من انگشتري خواستي  و من به تو ندادم.

خواب و بيداري

مرد ابله و ناداني مسافرت مي كرد ، شب در آسيابي خوابيد و از آسيابان خواست تا اذان صبح او را بيدار كند. آسيابان نيمه شب كلاهش را با كلاه او عوض كرد و سپس او را بيدار نمود. مرد نادان بعد از اين كه از خواب بيدار شد و ساعتي راه رفت ، به درياچه اي رسيد. عكس خودش را در آب ديد و دريافت كلاه اش عوض شده است. كلاه را برداشت ، ديد كلاه آسيابان است. مردك نادان با خود گفت: آسيابان احمق به جاي اين كه مرا بيدار كند خودش را بيدار نموده است.

عيادت

روزي شخصي به عيادت يكي از دوستان خويش رفت و كنار بستر او نشست و پس از احوال پرسي به او گفت: بايد خدا را شكر كني. خنديد و گفت: براي چه در اين حال خدا را شكر كنم؟ مگر نخوانده اي كه خداي تعالي فرموده است: اگر شكر چيزي كه به  شما داده ام بكنيد ، آن را دو چندان مي كنم.

شيطان

واعظي(=سخنراني ) گفت: هر كه نام آدم و حوّا را بنويسد و به ديوار خانه اش  آويزان كند ، شيطان وارد آن سراي نمي شود. مردي كه پاي منبر او بود ، برخاست و گفت: حاج آقا ! عجب حرفي مي زنيد ، شيطان توي بهشت در جوار خدا آدم و حوا را فريب داد ، حالا شما  مي گوييد كه اگر ما اسم آن ها را به ديوار آويزان كنيم ، شيطان وارد منزل ما نمي شود.

دعوي نبوّت

وزير خليفه ي عباسي ، شيادي را كه ادعاي نبوت مي كرد ، نزد وي آورد. خليفه گفت: چه معجزه اي براي اثبات پيامبري ات داري؟ مدعيّ گفت: مرده را زنده مي كنم! خليفه گفت: اگر از تو چنين معجزه اي بر آيد ، به تو ايمان مي آورم! مدعيّ ، شمشيري  خواست. خليفه فرمود تا شمشيري آورده و به دست وي دادند. مدعيّ  گفت اي خليفه ! در پيش چشمان شما ، من گردن اين وزير را مي زنم و فوراً او را زنده مي كنم! ناگهان وزير بيچاره ، منفعل گشت و گفت: اي خليفه ، تن به كشتن دادن ، كاري بس سخت است. من از وي هيچ معجزه اي نمي طلبم ، تو گواه باش كه به وي ايمان آورده ام! خليفه بخنديد و او را خلعتي نيكو داد و شيّاد را به زندان افكند.

زمزم

شاعري پس  از انجام اعمال و مناسك عبادي حج و برگشتن به ديار (ـ وطن) خويش ، به دوستانش گفت: وقتي به حجر الاسود رسيدم ، ديوان شعرم  را  به آن  سنگ ماليدم كه خداوند شعرهاي مرا نغز و دل نشين كند!  يكي  از دوستانش كه مي دانست شعرهاي او آبكي است ، به او گفت: اي كاش كه ديوانت را به جاي ماليدن به حجر الاسود ، در آب زمزم مي شستي!

مسلمان و يهودي

يك نفر يهودي به مسلماني گفت: من ديشب خواب ديدم در بهشت مسلمانان هستم ، جاي شلوغ و كثيفي بود. مسلمان جواب داد: من هم اتفاقاً ديشب خواب بهشت يهودي ها را ديدم. خيلي تميز و باصفا بود.  اما يك نفر يهودي هم براي نمونه در آنجا ديده نمي شد.

بها و ارزش

مرحوم مدرس ( روحاني مبارز زمان رضاخان )  در ميدان توپ خانه  از يك درشكه چي پرسيد: تا جعفر آباد ، قصر رضاخان ما را چند مي بري؟ پاسخ داد: سه تومان. مدرس گفت: سه تومان؟! هرگز سردار سپه ، سه تومان نمي ارزد!

عادل

روزي « ناصرالدين شاه » از رجال حاضر در دربار خود پرسيد: به من پاسخ دهيد من عادل ترم يا انوشيروان ؟ درباريان مانند هميشه زبان به تملق و چاپلوسي گشودند. « ناصرالدين شاه » خنديد و گفت: راستش را بخواهيد ، هر كس بيايد و اطرافيان مرا كه شما هستيد با « بوذر جمهر » و« انوشيروان» مقايسه كند متوجه مي شود كه من عادل ترم. آخر او آدمي مثل « بوذر جمهر » خدمت گزار را داشت ، و من مثل شماها را!

درويش توانگر

توانگر زاده اي بر سر گور پدر خويش نشسته بود ، و با درويش بچه اي مناظره مي كرد . توانگر زاده مي گفت: قبر پدر ما داراي مقبره ي خوب و رنگارنگ ، و با فرش رخام و خشت و فيروزه درست شده است ، و صندوق زيبا دارد ، ولي بر قبر پدر تو چند خشت و مشتي خاك چيز ديگري نيست. فقير زاده به او پاسخ مي دهد. تا پدرت زير اين سنگ ها ي سنگين بجنبد ، پدر من به بهشت رسيده است.

دسته ها : لطيفه
يکشنبه 26 9 1391 1:11
X